معرفی وبلاگ
سلام خوشحالم که در خدمت شما هستم.ولی اول خودم را معرفی می کنم:من یحیی هستم و عضو اولیه ی تبیان هستم و در وب سایت یحیی و دوستان هم خود را معرفی کردم.این وبلاگ یک گنجه ی بزرگ پر از نمونه سوالات امتحانی است و نکاتی را از برخی دروس طرح شده و از وبلاگ هاو یا جاهای دیگر(حتی خودم)طرح شده. حالا که تابستان است خدمات بهتری ارایه شده است.پس از استفاده من را هم دعا کنید تا هم در دنیا و آخرت انشاالله سر بلند باشید. زیر سایه ی الله و چهارده معصوم زنده باشید-یحیی
صفحه ها
دسته
لینک های منتخب تبیان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 434460
تعداد نوشته ها : 91
تعداد نظرات : 13
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

تو مگو ما را بدان شهر بار نيست     با كريمان كارها دشوار نيست.

ميلاد اختر اسلام حضرت ولي عصر(عجل الله تعلي فرجه الشريف)بر همه ي شيعيان مبارك باد.

مسجد جمكران

امروز هم در وبلاگمان جشني برپاست.

صياد

او نيامد

سرود همگاني رسول مهر

سرود همگاني-يا مهدي

شايد اين جمعه بيايد،شايد

خلنه ي آييه

آفتاب مهرباني

و اما آرشيو مطالب وبلاگ:

1-علايم ظهوور

نداهاي آسماني

خروج دجال

حوادث طبيعي در هنگام ظهور

صاحب الزمان(عج)-زندگينامه

دعاي عهد

اين خدمات در نيمه ي شعبان در خدمت شما هستند واميد است كه از آن ها لذت ببريد.

وبلاگ يحيي و دوستان2

5/5/1389

 

دسته ها : گوناگون
سه شنبه پنجم 5 1389 16:26

به ایستگاه صلواتی خوش آمدید !

آنروزها اجرت همه خدمات و زحمات،فرستادن صلوات بود که بیش از همه اختصاص به حضرت امام وسلامتی ایشان داشت و در درجه بعد توفیق رزمندگان......

ایستگاه صلواتی

ایستگاه‌های صلواتی به مکانی اطلاق می‌شد، مشتمل بر فضاهای مسقف، ایوان و یا فضایی دارای سایبان و محوطه (با حصار و بی‌حصار) که ساختاری طولی (دارای کشیدگی در یک جهت) داشتند. این ایستگاه‌های در اطراف تقاطع محورهای  مناطق نبرد، دژبانی‌های مهم و ورودی یا داخل شهرهای مناطق جنگی قرار داشتند.

جبهه

 

جبهه

 

 

 

 

 

 

 

 

در داخل شهرهای جنگی معمولاً از فضاهای جنبی مساجد یا حسینیه‌ها بدین منظور استفاده می‌شد ولی در خارج از شهرها، ساختمان‌های موقتی (یک طبقه‌ای) با مصالح ساده از قبیل بلوک‌های سیمانی، تیرآهن یا ورق‌های فلزی ساخته می‌شدند. هم‌چنین از کانتینرهای مستعمل نیز استفاده می‌شده زیربنای ایستگاه‌های صلواتی حدود 200 تا 500متر مربع بود و تقسیم‌بندی فضایی آنها نسبت به موقعیت‌ها و آب و هوای مناطق متفاوت بوده است، پایگاه‌های موقت ایستگاه صلواتی را معمولاً با حصیر یا ورق فلزی می‌ساختند.

هر چند امکانات همه ایستگاه‌ها مشابه نبود و فضا و کم و کیف خدمات آنها متفاوت از یکدیگر بود اما ارائه انواع خدمات را در این مجموعه‌ها می‌توان به‌صورت زیر تقسیم‌بندی کرد:

1- پذیرایی با آب خنک، شربت و دوغ خنک.

2- پذیرایی با چای.

جبهه
جبهه

 

 

 

 

 

 

 

 

3- تغذیه با غذاهای ساده (نان و پنیر، نان و ماست، نان و حلوا، خرما، برنج با خورشت ساده) و به ندرت غذاهای دیگری مانند چلوکباب و چلومرغ و تنقلاتی چون شکلات، پسته و بیسکوئیت.

4- اهدای اقلام فرهنگی از قبیل مهر و جانماز، جزوات دعا، عکس‌های امام، پیشانی بند، کتب مذهبی، عطر و چفیه ارزان قیمت.

5- خدمات آرایشگاهی (اصلاح سر و صورت) و خیاطی.

6- پخش آهنگ‌های ویژه و نوحه و سرود (بنا به مناسبت‌های مختلف).

7- آماده سازی نمازخانه و اقامه نمازهای جماعت.

8- آماده سازی استراحت‌گاه موقت برای رزمندگان.

9- فراهم شدن خودرو برای رسیدن رزمندگان به واحدهای خود و یا بالعکس به طرف شهر.

10- ارائه خدمات پستی و مخابراتی.

ایستگاه صلواتی

ایستگاه صلواتی

 

 

 

 

 

 

 

 

11- ارائه خدمات بهداشتی و کمک‌های اولیه.

12- کتابخانه صلواتی.

13- حمام صلواتی

ایستگاه‌های صلواتی علاوه بر ماهیت خدماتی، وعده گاه رزمندگان نیز بودند و مانند منازلی آشنا و آرام بخش برای رزمندگان به‌ویژه نوجوانان و جوانان محسوب می‌شدند و فضای معنوی و روحیه بخش داشتند.

ایستگاه‌های صلواتی داخل شهرهای مناطق جنگی را معمولاً مراکز پشتیبانی جبهه و جنگ آن شهرها اداره می‌نمودند. در این ایستگاه‌ها افراد متدین، با تجربه و با حوصله خود را شبانه روز وقف رزمندگان کرده بودند. در ایستگاه های صلواتی عموما افراد میان‌سال و مسن که غالباً از اعضای صنوف شهری و گردانندگان هیات‌های مذهبی بودند همکاری و رفتاری کاملاً پدرانه و محبت‌آمیز داشتند.

ایستگاه صلواتی

ایستگاه صلواتی

 

 

 

 

 

 

 

 

در سال‌های دفاع مقدس، خانواده‌های شهدا، مدیران و مسولان سازمان‌های دولتی، پیرمردان مسجدی، اعضای هیات‌های علمی دانشگاه‌ها و بازاریان متدین در قالب کاروان‌های کوچک و بزرگ به مناطق جنگی سفر کرده و با راهنمایی افراد مستقر در قرارگاه‌ها از جبهه‌ها و موقعیت‌های مناسب (از لحاظ حفاظتی) بازدید می‌کردند و رزمندگان اسلام را مورد تفقد قرار می‌دادند. معمولاً این کاروان‌ها سوغات خود را به رزمندگان اهداء کرده و بخشی از کمک‌های جنسی همراه خود را به ایستگاه‌های صلواتی تحویل می‌‌دادند. گرچه کاروانیان از فداکاری و اخلاص رزمندگان درس‌های فراموش نشدنی کسب کرده و به پشت جبهه منتقل می‌نمودند ولی ایستگاه‌های صلواتی در نظر آنها حکم حریم مکان‌های متبرک و مقدس را داشته و به‌عنوان توقف‌گاه‌های رفع خستگی و کسب روحیه به حساب می‌آمد.

ایستگاه صلواتی

ایستگاه صلواتی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!

 

صدای صلوات حاظرین زیر سقف ایستگاه می پیچد و حاجی صلواتی رو به وجد می آورد. با دست لرزان برای لیوانهایی که به طرفش دراز شده شربت می ریزد و با لبخندی ملیح تمنای صلواتی دیگر می کند.(برای نابودی صام و صدامیان صلوات)هر کس برای یک بار هم که گذرش به جبهه جنگ افتاده باشد،ایستگاه های صلواتی را خوب به یاد می آورد.سید حسین علیخوانی یکی از همان پیر مرد های باصفای ایستگاه صلواتی که می گوید :

یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم،رفتم و بین هدایا را که بچه های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند گشتم. در میان نامه ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود .

نامه را دختر بچه ای هشت ،نه ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود(رزمنده ی عزیز، امیدوارم دشمن را شکست بدهی،برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد ان را بدوزی) گریه ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و به طرف سنگرش به راه افتاد .

 در وسط حیاط ایستگاه صلواتی، یک حوض کوچک زیبا بود که همیشه از آب صاف و زلال پر بود .بچه ها یک مار ماهی گرفته بودند و توی حوض انداخته بودند. هر وقت رزمندگان دور حوض جمع می شدند.برای مار ماهی سکه می انداختند توی حوض، و مار ماهی هم خودش رو پیچ و تاب میداد و توی حوض می رقصید.این یکی از سرگرمی های ایستگاه ما شده بود .حالا من هر وقت با هیاتی می روم و می بینم که عده ای بی اجر و مزد دارند به میهمانان ابا عبدالله خدمت می کنند یاد اون روزها در ایستگاه صلواتی می افتم.

دسته ها : گوناگون - جالب
شنبه دوم 5 1389 15:25

پروردگار همواره در کمین است چون آه مظلوم تا عرش بالا می‏رود و در ملکوت شنیده می‏شود و به همین دلیل در حدیث است که از ظلم بر کسی که جز خداوند پناهی ندارد، بترس!

روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دو روز قبل از اعدام عبدالمالک ریگی، تعدادی از خانواده‏های شهداء و قربانیان، با این تروریست شرور دیدار و گفتگو کردند.

ریگی

به گزارش "تابناک" آنچه در پی می‏آید نوشته «رضا لک‏زایی» است که عبدالمالک، برادرزاده او (شهید مسلم لک‏زایی) و شوهر خواهر او (شهید نعمت ا... پیغان) را به شهادت رساند و خودش را 150 روز به گروگان گرفت و پس از پنج ماه در مقابل مبلغ هنگفتی پول آزاد کرد، که در خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ منتشر شده است:

عبدالمالک را روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دوباره دیدم. آخرین باری که او را دیده بودم به اواخر اردیبهشت 1385 برمی‏گشت؛ زمانی که در دست یاران مسلح او گروگان بودم، و نمی‏دانستم زنده خواهم ماند یا به شهدای مظلوم تاسوکی خواهم پیوست...

از در که وارد می‏شود نگاهی به او می‏اندازم، مثل کسی راه می‏رود که انگار بدترین خبر زندگی‏اش را شنیده است؛ ناامید و درمانده و تنها، در میان چند نفر که احتمالاً محافظ بودند.

روی صندلی می‏نشیند، و نگاهش را به پایین می‏دوزد. با کمی فاصله از سمت چپ، تقریباً روبروی من نشسته است. دمپایی آبی‏رنگی پوشیده، بدون جوراب، با یک زیرشلواری آبی، که البته به پررنگی دمپایی‏اش نیست.

موهایش هم کوتاه است، با ریشی که احتمالاً با نمره‏ی یک ماشین شده، و پیراهنی که روی زمینه سفیدش پر از چهارخانه‏های ریز مشکی است. دکمه آخری یقه‏اش باز است و زیر پوش سفید رنگش خودش را نشان می‏دهد.

چشمهایش از شدت شرمندگى به پایین افتاده و ذلت از سراپایش مى‏بارد؛ و این آیه‏ی شریفه را به یادم می‏آورد که خاشِعَة ابصارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّة (سوره معارج، آیه44) ...

از اینکه خدا بار دیگر یکی از هزاران معجزه‏اش را به من نشان می‏داد، شاکر بودم؛ الحمدلله. دنیا چقدر کوچک است؛ و وعده‏های خدای قادر متعال چه زود محقق می‏شوند. دیروز «صدام»، امروز «عبدالمالک» و فردا سایر ظالمان ریز و درشت دنیا. برای خدا که فرقی نمی‏کند.

دور فلکی همه بر منهج عدل است / دل خوش دار که ظالم نبرد راه به مقصود

من 150 روز گروگان عبدالمالک بودم ... و دیگر حاضران، هریک عزیزی را با تیغ و تیر او از دست داده بودند... و این اولین و آخرین رویارویی ما با او بود، قبل از اعدامش...

• شخصی به او می‏گوید: «ببین این افراد را می‏شناسی؟»

مرا می‏شناسد. بقیه را هم که نمی‏شناسد، من معرفی می‏کنم. دوباره سرش را شرمسارانه پایین می‏اندازد و نگاه مأیوسانه و درهم‏شکسته‏اش را به زمین می‏دوزد.

مادر «شهید نعمت پیغان» ـ از شهدای فاجعه تاسوکی ـ محکم و استوار او را مورد عتاب قرار می‏دهد و می‏گوید: «نفرین شده خدا! سرت را بلند کن! سرت را بلند کن و بگو چرا خون بی‏گناهان را بر زمین ریخته‏ای؟ مگر نمی‏فهمیدی که آن شب، عزیزانی را که تو خونشان را بر زمین ریخته‏ای مادرانشان سفره انداخته بودند و منتظر عزیزانشان بودند؟ چرا چشمشان را بر در منتظر گذاشتی؟»

• می‏پرسیم: «مردم استان ما جداً معتقدند که حرمت وطن، مثل حرمت مادر است. تو چطور حاضر شدی ادعای تجزیه‏طلبی کنی و خون بی‏گناهان را بر زمین بریزی و بگویی باید از این استان بروید؟ آیا کار خوبی کرده‏ای؟».

با صدایی آرام پاسخ می‏دهد: «ما در پاکستان درس خوانده بودیم و دچار تعصبات بودیم.» سکوت می‏کند و دوباره گردنش پایین می‏رود، انگار سرش روی گردنش سنگینی می‏کند.

می‏گوییم: «قبلاً می‏گفتی با آمریکا رابطه ندارم، الان خلافش ثابت شده و روشن شده که با دشمنان اسلام همکاری می‏کنی. این همه جنایت را به اسم خدا، به اسم اسلام، به اسم پیامبر رحمت و به اسم سنت پیامبر مرتکب شده‏ای، آیا این کار ظلم و خیانت به خدا نیست؟ آیا این کار ظلم و خیانت به پیامبر رحمت نیست؟ آیا این کار ظلم و خیانت به اسلام نیست؟ آیا این کار ظلم به شیعه و سنی نیست؟».

می‏گوید: «درست است.» و می‏پذیرد که به خدا و پیامبر و اسلام و نظام و مردم شیعه و سنی ظلم کرده است... و نتیجه اینکه: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ؛ خداوند ستمکاران را دوست ندارد (سوره شوری، آیه40)...

ریگی پس از بازداشت

می‏گویم: إِنَّ رَبَّکَ لَبالمِرصادِ؛ پروردگار همواره در کمین است (سوره فجر، آیه 14) ... چون آه مظلوم تا عرش بالا می‏رود و در ملکوت شنیده می‏شود و به همین دلیل در حدیث است که از ظلم بر کسی که جز خداوند پناهی ندارد، بترس!

و خداوند علاوه بر اینکه راجع به ظلم «سریع الحساب» است، «سریع العقاب» هم هست و به سرعت طعم تلخ ستم را به ظالم می‏چشاند.

می‏پرسیم: «شهید جابر قوی‏دل» پانزده ساله بود. پدر و مادر هم نداشت و یتیم بود.» چرا شهیدش کردی؟ و در تقدیر این یادآوری این کریمه بود که: فاما الیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ؛ یتیم را میازار و با او تندی مکن (سوره ضحی، آیه9) ... حالا هم اگر واقعاً پشیمانی و حقیقتاً معتقدی که کارهایت غلط بوده، با شیوه دستگیر شدن خودت، حقانیت، اقتدار و عزت ایران را دیده‏ای، پس باید تمام اطلاعاتی را که داری در اختیار نظام قرار بدهی و حرفی را ناگفته نگذاری».

دوباره با صدایی آرام می‏گوید: «من هرچه که بوده گفته‏ام»...

* * *

 می‏گویم: « ما در راه خدا حاضریم جان خودمان را هدیه کنیم نه یک بار و دوبار بلکه هزاران بار. وقتی در چنگال شما هم اسیر بودیم این حرف را با زبان دیگری گفته‏ایم، یادت هست؟»...

* * *

 مادران شهدا ـ که تا آخر ملاقات هم گریه نکردند ـ او را دوباره مورد عتاب و مؤاخذه قرار می‏دهند و از جمله می‏گویند: «تو را امام زمان از آسمان بر زمین نشاند. ما برای امام زمان نذر داده‏ بودیم که خدا تو را به جزای کارهای ننگینت برساند، پلید! چرا گلوی نعمت را پاره کرده بودی؟ ... چرا با قنداق تفنگ مسلمم را زده بودی؟ ... چرا؟ »

در تمام این مدت، عبدالمالک، مستأصل و ناامید و خجالت زده، در لباسی از خواری و ذلت و شرم، سر به زیر افکنده بود و هیچ حرفی برای گفتن نداشت؛ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ... یکی دو باری نفسی عمیق می کشد و با انگشت‏هایش دستش را می‏فشرد...

* * *

 مادر شهیدی نگاهی خشمناک به عبدالمالک می‏اندازد و تحقیرآمیز می‏گوید: من برای تو به اندازه یک پوسته تخمه هم ارزش قائل نیستم...

کسی بطری آب معدنی را از روی میز قهوه‏ای رنگ کوچکی که در وسط صندلی‏های متعدد اتاق قرار دارد برمی‏دارد و در لیوان شفاف یک‏بار مصرفی آب می‏ریزد و به مادر شهید تعارف می‏کند و می‏گوید: مادر شما فقط برای ما دعا کن!

مادر آب را با دستی لرزان می‏گیرد و چند جرعه‏ای می‏نوشد و خطاب به ریگی می‏گوید: «خدا نسلت را مثل نسل خار بسوزاند»...

در سیستان ما ، خار را از ریشه درمی‏آورند تا هیچ‏گاه سبز نشود و دوباره نروید. حالا این مادر شهید از خدا می‏خواهد که نسل عبدالمالک را نیست و نابود کند...

از خودم می‏پرسم: چرا انسان کاری کند که دیگران چنین سوزناک نفرینش کنند؟ ... ای انسان! چقدر می‏خواهی سقوط کنی؟ تا کجا؟

* * *

 باید برود... عبدالمالک زود بلند می‏شود و با روحی سرافکنده که با دستان قدرتمند حقیقت، مچاله و درهم کوبیده هم شده است، راهی می‏شود.

یکی از رفقا می‏گوید: «خودش گفته اعدامش کنند.»

می‏پرسم: «چرا؟»

پاسخ می‏دهد: «احتمالاً به خاطر اینکه طاقت روبرو شدن با خانواده‏های شهدا و شنیدن حرف‏هایشان را ندارد.»

از دلم می‏گذرد: «دوزخیان هم فرشته عذاب را صدا می‏زنند و به او می‏گویند: از خدا بخواه که ما را بمیراند تا از عذاب نجات پیدا کنیم و جواب می‏شوند که: هرگز! ؛ وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (سوره زخرف، آیه 77) ...

بخش هنرمردان خدا - سیفی

دسته ها : اخبار
شنبه دوم 5 1389 15:19

- توجه داشته باشید که اگر نام کاربری خود را با ساختار ایمیل انتخاب کرده اید چون در ادامه کار برای ساخت وبلاگ دچار مشکل می شوید برای تغییر نام کاربری خود به صفحه تغییر شناسه کاربری مراجعه نمایید.

 

هاجر، نام همسر حضرت ابراهیم و مادر حضرت اسماعیل علیهما السلام می باشد. وی کنیزی بود که حاکم مصر، سنان بن علوان، در سفر ابراهیم و همسرش به آن دیار، به ساره بخشید. سالها گذشته بود و حضرت ابراهیم از ساره دارای فرزند نشده بود؛ چون ساره دریافت که ابراهیم از این بابت دل آزرده است، هاجر را به وی بخشید. پس از مدتی هاجر، اسماعیل را به دنیا آورد. ساره از این پیشامد ناراحت شد و قادر نبود که این ماجرا را ببیند، چرا که خودش فرزند نداشت. لذا به حضرت ابراهیم گفت که من طاقت تحمل اینان را ندارم و آنها را از نزد من ببر، در این حال پیام الهی نیز به ابراهیم رسید که آنها را به سوی سرزمین دیگری ببر. ابراهیم، هاجر و فرزندش اسماعیل به راهنمایی جبرئیل به سرزمین مکه که در آن زمان بیابانی بی آب و علف بود، برد و آنان را آنجا گذاشت و خود بازگشت، در هنگام بازگشت ابراهیم گفت: خدایا من ذریه خود را در این سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه ات مسکن دادم (سوره ابراهیم آیه 37). بزودی ذخیره آب و غذای آنان تمام شد و تشنگی در صحرای سوزان مکه بر آنان چیره شد. هاجر به گمان اینکه از دور چشمه ای آبی را می بیند، هفت بار مسیر را دوید و چون بدانجا رسید، در می یافت که سرابی بیش نبوده است. این مسیر، مسیر بین دو کوه کوچک صفا و مروه بود که هم اکنون نیز حجاج بیت الله الحرام هفت بار این مسیر را می پیمایند. اما در همین هنگام چون نزد طفل شیر خوار خویش بازگشت، دید که اسماعیل پاشنه بر زمین می زند و کم کم از زیر پایش آب جوشیدن گرفت و چشمه ای پدیدار شد که همان چشمه زمزم و آبش همین آب زمزم است که تاکنون نیز می جوشد و بر زمین می آید. کم کم قبائلی از جُرهمیان که از آن منطقه گذر می کردند، چون دریافتند که چشمه آبی پدید آمده بدانجا آمدند و اقامت گزیدند. پس از مدتی ابراهیم بدانجا بازگشت و با مشاهده آنجا خدای را شکر گفت. بعدها به همراه پسرش اسماعیل کعبه را کنار همین چشمه زمزم بنا کرد.

پسر کوچولو:من گاهی گریه می کنم

پیرمرد کوچولو گفت:منم همینطور

پسر کوچولو آرام گفت:من جایم را خیس میکنم

پیرمرد کوچولو خندیدا و گفت:منم همینطور

پسر کوچولو:از همه بدتر گاهی بزرگترها به من توجه نمی کنند.

پیرمرد کوچولو گفت:میفهمم چی میگی

دسته ها : گوناگون - جالب
شنبه دوم 5 1389 7:55
770810 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : دوشنبه 7/4/1389
تاریخ پاسخ : سه شنبه 8/4/1389
تحصیلات : دیپلم
سن : 37
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : سلام وبلاگ من با این آدرس(http://www.maleki.tebyan.net/) هنگام باز شدن صفحه اصلی سایت تبیان را نشان میدهد چگونه میتوانم وارد وبلاگم شوم؟ تشکر
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، شما وبلاگ تان را ثبت نکرده اید.
لازم است از طریق این قسمت وبلاگ تان را ثبت نمایید.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54935
موفق باشید

کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
768313 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : جمعه 28/3/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 29/3/1389
تحصیلات : راهنمایی
سن : 13
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : با سلام
می شود آدرس وبلاگ را خودمان انتخاب انتخاب کنیم?لبته اینگونه
(tebyan.net.نام مورد نظر)
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، بله - در حال حاضر در صفحه ثبت وبلاگ لازم است ابتدا آدرس وبلاگ تان را تعیین نمایید.
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
768316 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : جمعه 28/3/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 29/3/1389
تحصیلات : دبیرستان
سن : 16
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : با سلام.....!!!!!! اگه بخوایم یه عکس تو وبلاگمون بذاریم باید چیکار کنیم. اگه باید Up Load (اپلود) بشه ادرس صفحه اش رو بدین. با تشکر.....!!!!!
پاسخ : با سلام
دوست گرامی ، اگر عکس مورد نظر شما در اینترنت هست، در صفحه ایجاد نوشته ابتدا روی گزینه Inser/Edit image کلیک کنید و در پنجره باز شده آدرس عکس را در کادر URL ثبت کنید اگر عکس مورد نظرتان در اینترنت نیست ابتدا آن را در یکی از سایت های مخصوص آپلود کنید و سپس همین مراحل را انجام دهید.


موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
767445 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : دوشنبه 24/3/1389
تاریخ پاسخ : جمعه 28/3/1389
تحصیلات : دانشجو
سن : 26
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : سلام
خسته نباشید
وبلاگ خود را حذف کردم . دوباره می خواهم وبلاگ درست کنم ولی درست نمیشه . نمی دونم باید چکار کنم
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، شما می توانید از طریق این قسمت وبلاگ ثبت نمایید.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54935
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
761829 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : یکشنبه 2/3/1389
تاریخ پاسخ : دوشنبه 3/3/1389
تحصیلات : راهنمایی
سن : 13
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : با سلام
چگونه می توان در وبلاگ فایل هایی برای دانلود بگذاریم؟
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، در حال حاضر امکان آپلود فایل در وبلاگ تبیان وجود ندارد.
شما میتوانید از سایت های مخصوص آپلود استفاده کرده و لینک دانلود را در وبلاگ تان قرار دهید.
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
760808 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : پنج شنبه 30/2/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 1/3/1389
تحصیلات : دبیرستان
سن : 17
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : با سلام
چگونه می توانم در وبلاگم فایل قابل دانلود قرار دهم؟
با تشکر
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، در حال حاضر امکان آپلود فایل در وبلاگ تبیان وجود ندارد.
شما میتوانید از سایت های مخصوص آپلود استفاده کرده و لینک دانلود را در وبلاگ تان قرار دهید.
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
759300 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : جمعه 24/2/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 1/3/1389
تحصیلات : راهنمایی
سن : 13
گروه : وبلاگ
 
سوال : 1.چگونه می توان نام وبلاگ را عوض کرد؟
2. من در وبلاگم نوشته ای گذاشته ام اما در وبلاگم ذخیره نمی شود.ولی در قسمت وضعیت آن متن را به صورت ذخیره شده نوشته است. چه کار کنم که مشکلم حل شود.
نام وبلاگ:مشکاد
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، برای تغییر عنوان وبلاگ از طریق صفحه مدیریت شخصی> تنظیمات اقدام نمایید.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54943&WeblogID=635
قسمت "تنظیمات عمومی وبلاگ" را انتخاب کرده عنوان مورد نظرتان را در کادر مقابل "عنوان درخواستی" ثبت کرده و روی گزینه "ویرایش تنظیمات" کلیک نمایید.
فایل تصویر به پیوست ارسال شده.

برای قرار گرفتن پست مورد نظرتان در وبلاگ از طریق قسمت "امکانات بیشتر" وضعیت را روی "ذخیره و ارسال شود" قرار دهید.
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
758805 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : چهارشنبه 22/2/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 25/2/1389
تحصیلات : فوق دیپلم
سن : 22
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : با سلام
من چطوری می تونم وبلاگ بسازم . سن من 22 . منم میتونم
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، همه اعضای تایید اولیه تبیان می توانند از طریق این قسمت وبلاگ ثبت کنند: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54935
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
758502 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : دوشنبه 20/2/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 25/2/1389
تحصیلات : لیسانس
سن : 27
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : سلام خسته نباشیدخواستم سوال کنم که ادرس وبلاک من چیست و دیگران چگونه می توانند مطالب وبلاک مرا بخوانند و نیز چگونه می توانم عنوان وبلاک خود را عوض کنم
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، در حال حاضر آدرس وبلاگ های تبیان به این صورت است. http://yourusername.tebyan.net
به جای yourusername شناسه کاربری بلاگر قرار می گیرد.
می توانید از طریق صفحه مدیریت شخصی > تنظیمات عنوان وبلاگ تان را تغییر دهید. http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54943
موفق باشید
کد مشاوره
مقطع
موضوع
مشاور
758483 
 
 
خانم شریفی 
تاریخ مشاوره : دوشنبه 20/2/1389
تاریخ پاسخ : شنبه 25/2/1389
تحصیلات : دانشجو
سن : 20
گروه : وبلاگ
 
 
سوال : سلام وخسته نباشید
میخواستم بدونم قضییه این رمز عبور و ترتیب که در ایجاد نوشته ها قرار دادید چیه. در موردشون توضیح بدید.
باتشکر دوباره
پاسخ : با سلام
دوست گرامی، شما می توانید در هنگام ثبت پست یک رمز برای آن در نظر گرفته و رمز را فقط در اختیار کسانی قرار دهید که تمایل دارید آن پست خاص را در وبلاگ شما مشاهده نمایند. در واقع شما با این امکان می توانید مشاهده برخی پست های وبلاگ تان را از بازدید کننده های عادی گرفته و فقط به افراد مورد نظر خودتان امکان مشاهده پست را بدهید.
موفق باشید

جمعه اول 5 1389 22:57
جمعه اول 5 1389 20:22
X