سلام به همه ي دوستان خوبم.لطفا جعت مشاهده برگه ها،مقالات و ساير مطالبم به آدرس زير مراجعه فرماييد:
bargeha.tebyan.net
با تشكر-يحيي
روز عرفه گرامی باد
با سلام
از این پس مقالات دستنویس من را در وب سایتم ببینید.
تو مگو ما را بدان شهر بار نيست با كريمان كارها دشوار نيست.
ميلاد اختر اسلام حضرت ولي عصر(عجل الله تعلي فرجه الشريف)بر همه ي شيعيان مبارك باد.
امروز هم در وبلاگمان جشني برپاست.
و اما آرشيو مطالب وبلاگ:
1-علايم ظهوور
نداهاي آسماني
اين خدمات در نيمه ي شعبان در خدمت شما هستند واميد است كه از آن ها لذت ببريد.
وبلاگ يحيي و دوستان2
5/5/1389
آنروزها اجرت همه خدمات و زحمات،فرستادن صلوات بود که بیش از همه اختصاص به حضرت امام وسلامتی ایشان داشت و در درجه بعد توفیق رزمندگان......
ایستگاههای صلواتی به مکانی اطلاق میشد، مشتمل بر فضاهای مسقف، ایوان و یا فضایی دارای سایبان و محوطه (با حصار و بیحصار) که ساختاری طولی (دارای کشیدگی در یک جهت) داشتند. این ایستگاههای در اطراف تقاطع محورهای مناطق نبرد، دژبانیهای مهم و ورودی یا داخل شهرهای مناطق جنگی قرار داشتند.
در داخل شهرهای جنگی معمولاً از فضاهای جنبی مساجد یا حسینیهها بدین منظور استفاده میشد ولی در خارج از شهرها، ساختمانهای موقتی (یک طبقهای) با مصالح ساده از قبیل بلوکهای سیمانی، تیرآهن یا ورقهای فلزی ساخته میشدند. همچنین از کانتینرهای مستعمل نیز استفاده میشده زیربنای ایستگاههای صلواتی حدود 200 تا 500متر مربع بود و تقسیمبندی فضایی آنها نسبت به موقعیتها و آب و هوای مناطق متفاوت بوده است، پایگاههای موقت ایستگاه صلواتی را معمولاً با حصیر یا ورق فلزی میساختند.
هر چند امکانات همه ایستگاهها مشابه نبود و فضا و کم و کیف خدمات آنها متفاوت از یکدیگر بود اما ارائه انواع خدمات را در این مجموعهها میتوان بهصورت زیر تقسیمبندی کرد:
1- پذیرایی با آب خنک، شربت و دوغ خنک. 2- پذیرایی با چای.
3- تغذیه با غذاهای ساده (نان و پنیر، نان و ماست، نان و حلوا، خرما، برنج با خورشت ساده) و به ندرت غذاهای دیگری مانند چلوکباب و چلومرغ و تنقلاتی چون شکلات، پسته و بیسکوئیت.
4- اهدای اقلام فرهنگی از قبیل مهر و جانماز، جزوات دعا، عکسهای امام، پیشانی بند، کتب مذهبی، عطر و چفیه ارزان قیمت.
5- خدمات آرایشگاهی (اصلاح سر و صورت) و خیاطی.
6- پخش آهنگهای ویژه و نوحه و سرود (بنا به مناسبتهای مختلف).
7- آماده سازی نمازخانه و اقامه نمازهای جماعت. 8- آماده سازی استراحتگاه موقت برای رزمندگان. 9- فراهم شدن خودرو برای رسیدن رزمندگان به واحدهای خود و یا بالعکس به طرف شهر. 10- ارائه خدمات پستی و مخابراتی.
11- ارائه خدمات بهداشتی و کمکهای اولیه. 12- کتابخانه صلواتی. 13- حمام صلواتی
ایستگاههای صلواتی علاوه بر ماهیت خدماتی، وعده گاه رزمندگان نیز بودند و مانند منازلی آشنا و آرام بخش برای رزمندگان بهویژه نوجوانان و جوانان محسوب میشدند و فضای معنوی و روحیه بخش داشتند.
ایستگاههای صلواتی داخل شهرهای مناطق جنگی را معمولاً مراکز پشتیبانی جبهه و جنگ آن شهرها اداره مینمودند. در این ایستگاهها افراد متدین، با تجربه و با حوصله خود را شبانه روز وقف رزمندگان کرده بودند. در ایستگاه های صلواتی عموما افراد میانسال و مسن که غالباً از اعضای صنوف شهری و گردانندگان هیاتهای مذهبی بودند همکاری و رفتاری کاملاً پدرانه و محبتآمیز داشتند.
در سالهای دفاع مقدس، خانوادههای شهدا، مدیران و مسولان سازمانهای دولتی، پیرمردان مسجدی، اعضای هیاتهای علمی دانشگاهها و بازاریان متدین در قالب کاروانهای کوچک و بزرگ به مناطق جنگی سفر کرده و با راهنمایی افراد مستقر در قرارگاهها از جبههها و موقعیتهای مناسب (از لحاظ حفاظتی) بازدید میکردند و رزمندگان اسلام را مورد تفقد قرار میدادند. معمولاً این کاروانها سوغات خود را به رزمندگان اهداء کرده و بخشی از کمکهای جنسی همراه خود را به ایستگاههای صلواتی تحویل میدادند. گرچه کاروانیان از فداکاری و اخلاص رزمندگان درسهای فراموش نشدنی کسب کرده و به پشت جبهه منتقل مینمودند ولی ایستگاههای صلواتی در نظر آنها حکم حریم مکانهای متبرک و مقدس را داشته و بهعنوان توقفگاههای رفع خستگی و کسب روحیه به حساب میآمد.
برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات!
صدای صلوات حاظرین زیر سقف ایستگاه می پیچد و حاجی صلواتی رو به وجد می آورد. با دست لرزان برای لیوانهایی که به طرفش دراز شده شربت می ریزد و با لبخندی ملیح تمنای صلواتی دیگر می کند.(برای نابودی صام و صدامیان صلوات)هر کس برای یک بار هم که گذرش به جبهه جنگ افتاده باشد،ایستگاه های صلواتی را خوب به یاد می آورد.سید حسین علیخوانی یکی از همان پیر مرد های باصفای ایستگاه صلواتی که می گوید :
یکبار سربازی نزد من آمد و گفت:حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم،رفتم و بین هدایا را که بچه های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند گشتم. در میان نامه ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود .
نامه را دختر بچه ای هشت ،نه ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود(رزمنده ی عزیز، امیدوارم دشمن را شکست بدهی،برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد ان را بدوزی) گریه ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و به طرف سنگرش به راه افتاد .
در وسط حیاط ایستگاه صلواتی، یک حوض کوچک زیبا بود که همیشه از آب صاف و زلال پر بود .بچه ها یک مار ماهی گرفته بودند و توی حوض انداخته بودند. هر وقت رزمندگان دور حوض جمع می شدند.برای مار ماهی سکه می انداختند توی حوض، و مار ماهی هم خودش رو پیچ و تاب میداد و توی حوض می رقصید.این یکی از سرگرمی های ایستگاه ما شده بود .حالا من هر وقت با هیاتی می روم و می بینم که عده ای بی اجر و مزد دارند به میهمانان ابا عبدالله خدمت می کنند یاد اون روزها در ایستگاه صلواتی می افتم.
پروردگار همواره در کمین است چون آه مظلوم تا عرش بالا میرود و در ملکوت شنیده میشود و به همین دلیل در حدیث است که از ظلم بر کسی که جز خداوند پناهی ندارد، بترس!
روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دو روز قبل از اعدام عبدالمالک ریگی، تعدادی از خانوادههای شهداء و قربانیان، با این تروریست شرور دیدار و گفتگو کردند.
به گزارش "تابناک" آنچه در پی میآید نوشته «رضا لکزایی» است که عبدالمالک، برادرزاده او (شهید مسلم لکزایی) و شوهر خواهر او (شهید نعمت ا... پیغان) را به شهادت رساند و خودش را 150 روز به گروگان گرفت و پس از پنج ماه در مقابل مبلغ هنگفتی پول آزاد کرد، که در خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ منتشر شده است:
عبدالمالک را روز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه 1389 دوباره دیدم. آخرین باری که او را دیده بودم به اواخر اردیبهشت 1385 برمیگشت؛ زمانی که در دست یاران مسلح او گروگان بودم، و نمیدانستم زنده خواهم ماند یا به شهدای مظلوم تاسوکی خواهم پیوست...
از در که وارد میشود نگاهی به او میاندازم، مثل کسی راه میرود که انگار بدترین خبر زندگیاش را شنیده است؛ ناامید و درمانده و تنها، در میان چند نفر که احتمالاً محافظ بودند.
روی صندلی مینشیند، و نگاهش را به پایین میدوزد. با کمی فاصله از سمت چپ، تقریباً روبروی من نشسته است. دمپایی آبیرنگی پوشیده، بدون جوراب، با یک زیرشلواری آبی، که البته به پررنگی دمپاییاش نیست.
موهایش هم کوتاه است، با ریشی که احتمالاً با نمرهی یک ماشین شده، و پیراهنی که روی زمینه سفیدش پر از چهارخانههای ریز مشکی است. دکمه آخری یقهاش باز است و زیر پوش سفید رنگش خودش را نشان میدهد.
چشمهایش از شدت شرمندگى به پایین افتاده و ذلت از سراپایش مىبارد؛ و این آیهی شریفه را به یادم میآورد که خاشِعَة ابصارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّة (سوره معارج، آیه44) ...
از اینکه خدا بار دیگر یکی از هزاران معجزهاش را به من نشان میداد، شاکر بودم؛ الحمدلله. دنیا چقدر کوچک است؛ و وعدههای خدای قادر متعال چه زود محقق میشوند. دیروز «صدام»، امروز «عبدالمالک» و فردا سایر ظالمان ریز و درشت دنیا. برای خدا که فرقی نمیکند.
دور فلکی همه بر منهج عدل است / دل خوش دار که ظالم نبرد راه به مقصود
من 150 روز گروگان عبدالمالک بودم ... و دیگر حاضران، هریک عزیزی را با تیغ و تیر او از دست داده بودند... و این اولین و آخرین رویارویی ما با او بود، قبل از اعدامش...
• شخصی به او میگوید: «ببین این افراد را میشناسی؟»
مرا میشناسد. بقیه را هم که نمیشناسد، من معرفی میکنم. دوباره سرش را شرمسارانه پایین میاندازد و نگاه مأیوسانه و درهمشکستهاش را به زمین میدوزد.
مادر «شهید نعمت پیغان» ـ از شهدای فاجعه تاسوکی ـ محکم و استوار او را مورد عتاب قرار میدهد و میگوید: «نفرین شده خدا! سرت را بلند کن! سرت را بلند کن و بگو چرا خون بیگناهان را بر زمین ریختهای؟ مگر نمیفهمیدی که آن شب، عزیزانی را که تو خونشان را بر زمین ریختهای مادرانشان سفره انداخته بودند و منتظر عزیزانشان بودند؟ چرا چشمشان را بر در منتظر گذاشتی؟»
• میپرسیم: «مردم استان ما جداً معتقدند که حرمت وطن، مثل حرمت مادر است. تو چطور حاضر شدی ادعای تجزیهطلبی کنی و خون بیگناهان را بر زمین بریزی و بگویی باید از این استان بروید؟ آیا کار خوبی کردهای؟».
با صدایی آرام پاسخ میدهد: «ما در پاکستان درس خوانده بودیم و دچار تعصبات بودیم.» سکوت میکند و دوباره گردنش پایین میرود، انگار سرش روی گردنش سنگینی میکند.
میگوییم: «قبلاً میگفتی با آمریکا رابطه ندارم، الان خلافش ثابت شده و روشن شده که با دشمنان اسلام همکاری میکنی. این همه جنایت را به اسم خدا، به اسم اسلام، به اسم پیامبر رحمت و به اسم سنت پیامبر مرتکب شدهای، آیا این کار ظلم و خیانت به خدا نیست؟ آیا این کار ظلم و خیانت به پیامبر رحمت نیست؟ آیا این کار ظلم و خیانت به اسلام نیست؟ آیا این کار ظلم به شیعه و سنی نیست؟».
میگوید: «درست است.» و میپذیرد که به خدا و پیامبر و اسلام و نظام و مردم شیعه و سنی ظلم کرده است... و نتیجه اینکه: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ؛ خداوند ستمکاران را دوست ندارد (سوره شوری، آیه40)...
میگویم: إِنَّ رَبَّکَ لَبالمِرصادِ؛ پروردگار همواره در کمین است (سوره فجر، آیه 14) ... چون آه مظلوم تا عرش بالا میرود و در ملکوت شنیده میشود و به همین دلیل در حدیث است که از ظلم بر کسی که جز خداوند پناهی ندارد، بترس!
و خداوند علاوه بر اینکه راجع به ظلم «سریع الحساب» است، «سریع العقاب» هم هست و به سرعت طعم تلخ ستم را به ظالم میچشاند.
میپرسیم: «شهید جابر قویدل» پانزده ساله بود. پدر و مادر هم نداشت و یتیم بود.» چرا شهیدش کردی؟ و در تقدیر این یادآوری این کریمه بود که: فاما الیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ؛ یتیم را میازار و با او تندی مکن (سوره ضحی، آیه9) ... حالا هم اگر واقعاً پشیمانی و حقیقتاً معتقدی که کارهایت غلط بوده، با شیوه دستگیر شدن خودت، حقانیت، اقتدار و عزت ایران را دیدهای، پس باید تمام اطلاعاتی را که داری در اختیار نظام قرار بدهی و حرفی را ناگفته نگذاری».
دوباره با صدایی آرام میگوید: «من هرچه که بوده گفتهام»...
* * *
میگویم: « ما در راه خدا حاضریم جان خودمان را هدیه کنیم نه یک بار و دوبار بلکه هزاران بار. وقتی در چنگال شما هم اسیر بودیم این حرف را با زبان دیگری گفتهایم، یادت هست؟»...
* * *
مادران شهدا ـ که تا آخر ملاقات هم گریه نکردند ـ او را دوباره مورد عتاب و مؤاخذه قرار میدهند و از جمله میگویند: «تو را امام زمان از آسمان بر زمین نشاند. ما برای امام زمان نذر داده بودیم که خدا تو را به جزای کارهای ننگینت برساند، پلید! چرا گلوی نعمت را پاره کرده بودی؟ ... چرا با قنداق تفنگ مسلمم را زده بودی؟ ... چرا؟ »
در تمام این مدت، عبدالمالک، مستأصل و ناامید و خجالت زده، در لباسی از خواری و ذلت و شرم، سر به زیر افکنده بود و هیچ حرفی برای گفتن نداشت؛ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ... یکی دو باری نفسی عمیق می کشد و با انگشتهایش دستش را میفشرد...
* * *
مادر شهیدی نگاهی خشمناک به عبدالمالک میاندازد و تحقیرآمیز میگوید: من برای تو به اندازه یک پوسته تخمه هم ارزش قائل نیستم...
کسی بطری آب معدنی را از روی میز قهوهای رنگ کوچکی که در وسط صندلیهای متعدد اتاق قرار دارد برمیدارد و در لیوان شفاف یکبار مصرفی آب میریزد و به مادر شهید تعارف میکند و میگوید: مادر شما فقط برای ما دعا کن!
مادر آب را با دستی لرزان میگیرد و چند جرعهای مینوشد و خطاب به ریگی میگوید: «خدا نسلت را مثل نسل خار بسوزاند»...
در سیستان ما ، خار را از ریشه درمیآورند تا هیچگاه سبز نشود و دوباره نروید. حالا این مادر شهید از خدا میخواهد که نسل عبدالمالک را نیست و نابود کند...
از خودم میپرسم: چرا انسان کاری کند که دیگران چنین سوزناک نفرینش کنند؟ ... ای انسان! چقدر میخواهی سقوط کنی؟ تا کجا؟
* * *
باید برود... عبدالمالک زود بلند میشود و با روحی سرافکنده که با دستان قدرتمند حقیقت، مچاله و درهم کوبیده هم شده است، راهی میشود.
یکی از رفقا میگوید: «خودش گفته اعدامش کنند.»
میپرسم: «چرا؟»
پاسخ میدهد: «احتمالاً به خاطر اینکه طاقت روبرو شدن با خانوادههای شهدا و شنیدن حرفهایشان را ندارد.»
از دلم میگذرد: «دوزخیان هم فرشته عذاب را صدا میزنند و به او میگویند: از خدا بخواه که ما را بمیراند تا از عذاب نجات پیدا کنیم و جواب میشوند که: هرگز! ؛ وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (سوره زخرف، آیه 77) ...
بخش هنرمردان خدا - سیفی
- توجه داشته باشید که اگر نام کاربری خود را با ساختار ایمیل انتخاب کرده اید چون در ادامه کار برای ساخت وبلاگ دچار مشکل می شوید برای تغییر نام کاربری خود به صفحه تغییر شناسه کاربری مراجعه نمایید.
هاجر، نام همسر حضرت ابراهیم و مادر حضرت اسماعیل علیهما السلام می باشد. وی کنیزی بود که حاکم مصر، سنان بن علوان، در سفر ابراهیم و همسرش به آن دیار، به ساره بخشید. سالها گذشته بود و حضرت ابراهیم از ساره دارای فرزند نشده بود؛ چون ساره دریافت که ابراهیم از این بابت دل آزرده است، هاجر را به وی بخشید. پس از مدتی هاجر، اسماعیل را به دنیا آورد. ساره از این پیشامد ناراحت شد و قادر نبود که این ماجرا را ببیند، چرا که خودش فرزند نداشت. لذا به حضرت ابراهیم گفت که من طاقت تحمل اینان را ندارم و آنها را از نزد من ببر، در این حال پیام الهی نیز به ابراهیم رسید که آنها را به سوی سرزمین دیگری ببر. ابراهیم، هاجر و فرزندش اسماعیل به راهنمایی جبرئیل به سرزمین مکه که در آن زمان بیابانی بی آب و علف بود، برد و آنان را آنجا گذاشت و خود بازگشت، در هنگام بازگشت ابراهیم گفت: خدایا من ذریه خود را در این سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه ات مسکن دادم (سوره ابراهیم آیه 37). بزودی ذخیره آب و غذای آنان تمام شد و تشنگی در صحرای سوزان مکه بر آنان چیره شد. هاجر به گمان اینکه از دور چشمه ای آبی را می بیند، هفت بار مسیر را دوید و چون بدانجا رسید، در می یافت که سرابی بیش نبوده است. این مسیر، مسیر بین دو کوه کوچک صفا و مروه بود که هم اکنون نیز حجاج بیت الله الحرام هفت بار این مسیر را می پیمایند. اما در همین هنگام چون نزد طفل شیر خوار خویش بازگشت، دید که اسماعیل پاشنه بر زمین می زند و کم کم از زیر پایش آب جوشیدن گرفت و چشمه ای پدیدار شد که همان چشمه زمزم و آبش همین آب زمزم است که تاکنون نیز می جوشد و بر زمین می آید. کم کم قبائلی از جُرهمیان که از آن منطقه گذر می کردند، چون دریافتند که چشمه آبی پدید آمده بدانجا آمدند و اقامت گزیدند. پس از مدتی ابراهیم بدانجا بازگشت و با مشاهده آنجا خدای را شکر گفت. بعدها به همراه پسرش اسماعیل کعبه را کنار همین چشمه زمزم بنا کرد.
پسر کوچولو:من گاهی گریه می کنم
پیرمرد کوچولو گفت:منم همینطور
پسر کوچولو آرام گفت:من جایم را خیس میکنم
پیرمرد کوچولو خندیدا و گفت:منم همینطور
پسر کوچولو:از همه بدتر گاهی بزرگترها به من توجه نمی کنند.
پیرمرد کوچولو گفت:میفهمم چی میگی
می شود آدرس وبلاگ را خودمان انتخاب انتخاب کنیم?لبته اینگونه
(tebyan.net.نام مورد نظر)
دوست گرامی، بله - در حال حاضر در صفحه ثبت وبلاگ لازم است ابتدا آدرس وبلاگ تان را تعیین نمایید.
موفق باشید
دوست گرامی ، اگر عکس مورد نظر شما در اینترنت هست، در صفحه ایجاد نوشته ابتدا روی گزینه Inser/Edit image کلیک کنید و در پنجره باز شده آدرس عکس را در کادر URL ثبت کنید اگر عکس مورد نظرتان در اینترنت نیست ابتدا آن را در یکی از سایت های مخصوص آپلود کنید و سپس همین مراحل را انجام دهید.
موفق باشید
خسته نباشید
وبلاگ خود را حذف کردم . دوباره می خواهم وبلاگ درست کنم ولی درست نمیشه . نمی دونم باید چکار کنم
دوست گرامی، شما می توانید از طریق این قسمت وبلاگ ثبت نمایید.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54935
موفق باشید
چگونه می توان در وبلاگ فایل هایی برای دانلود بگذاریم؟
دوست گرامی، در حال حاضر امکان آپلود فایل در وبلاگ تبیان وجود ندارد.
شما میتوانید از سایت های مخصوص آپلود استفاده کرده و لینک دانلود را در وبلاگ تان قرار دهید.
موفق باشید
چگونه می توانم در وبلاگم فایل قابل دانلود قرار دهم؟
با تشکر
دوست گرامی، در حال حاضر امکان آپلود فایل در وبلاگ تبیان وجود ندارد.
شما میتوانید از سایت های مخصوص آپلود استفاده کرده و لینک دانلود را در وبلاگ تان قرار دهید.
موفق باشید
2. من در وبلاگم نوشته ای گذاشته ام اما در وبلاگم ذخیره نمی شود.ولی در قسمت وضعیت آن متن را به صورت ذخیره شده نوشته است. چه کار کنم که مشکلم حل شود.
نام وبلاگ:مشکاد
دوست گرامی، برای تغییر عنوان وبلاگ از طریق صفحه مدیریت شخصی> تنظیمات اقدام نمایید.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54943&WeblogID=635
قسمت "تنظیمات عمومی وبلاگ" را انتخاب کرده عنوان مورد نظرتان را در کادر مقابل "عنوان درخواستی" ثبت کرده و روی گزینه "ویرایش تنظیمات" کلیک نمایید.
فایل تصویر به پیوست ارسال شده.
برای قرار گرفتن پست مورد نظرتان در وبلاگ از طریق قسمت "امکانات بیشتر" وضعیت را روی "ذخیره و ارسال شود" قرار دهید.
موفق باشید
من چطوری می تونم وبلاگ بسازم . سن من 22 . منم میتونم
دوست گرامی، همه اعضای تایید اولیه تبیان می توانند از طریق این قسمت وبلاگ ثبت کنند: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54935
موفق باشید
دوست گرامی، در حال حاضر آدرس وبلاگ های تبیان به این صورت است. http://yourusername.tebyan.net
به جای yourusername شناسه کاربری بلاگر قرار می گیرد.
می توانید از طریق صفحه مدیریت شخصی > تنظیمات عنوان وبلاگ تان را تغییر دهید. http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=54943
موفق باشید
میخواستم بدونم قضییه این رمز عبور و ترتیب که در ایجاد نوشته ها قرار دادید چیه. در موردشون توضیح بدید.
باتشکر دوباره
دوست گرامی، شما می توانید در هنگام ثبت پست یک رمز برای آن در نظر گرفته و رمز را فقط در اختیار کسانی قرار دهید که تمایل دارید آن پست خاص را در وبلاگ شما مشاهده نمایند. در واقع شما با این امکان می توانید مشاهده برخی پست های وبلاگ تان را از بازدید کننده های عادی گرفته و فقط به افراد مورد نظر خودتان امکان مشاهده پست را بدهید.
موفق باشید
برای مکاتبه و رفع اشکال در زمینه ی وبلاگ نویسی از سامانه ی ایمیل استفاده کنید
pv@yahya-home.ir
برای ایجاد نتوشته باید چکار کنم؟
_____________________________________
جواب
دوست گرامی،شما باید گزینه ی ایجاد نوشته،ثبت مطلب و یا جدید را بزنید و سپس نوشته ی خوود را ثبت کنید.برای این کار گزینه ی پست ذخیره و ارسال شود را در صفحه ی ایجاد نوشته ثبت کنید.
این پدبده به معنی غیر فعال شدن سایت هایی هستند که محتوی غیر اخلاقی دارند.شماهم در صورت مشاهده می توانید گزارش داهید تا سایت را فیلتر کنند.
1. محتوای الحادی ومخالف موازین اسلامی(بند1ماده6 ق.م)
2. اهانت به دین مبین اسلام ومقدسات آن (بند 7 ماده6 ق.م وماده 513 ق. م.ا)
3. اهانت به هر یک از انبیاء عظام یا ائمه طاهرین (ع) یا حضرت صدیقه طاهره(س)( ماده 513 ق. م.ا)
4. تبلیغ به نفع حزب گروه یا فرقه منحرف ومخالف اسلام(بند9 ماده6 ق.م)
5. نقل مطالب از نشریات ورساناها و احزاب وگروههای داخلی وخارجی منحرف ومخالف اسلام به نحوی که تبلیغ ازآنها باشد. . (بند9 ماده6 ق.م)
6. اهانت به امام خمینی(ره) وتحریف آثار ایشان (ماده514 ق .م.ا)
اگر محتوا کپی شده باشد از پایگاه های زیر استفاده شده:
1-وبلاگ آموزش عربی بیذ آخویدی
2-وبلاگ آموزشی دشتبان
3-وبلاگ آموزشی زراعتکار
4-سایت تبیان
5-وب سایت رشد
برای دسترسی به لینک های همین وبلاگ بروید(موارد1 تا3در نمونه سوالات امتحانی-موارد4 در لینک های منتخب تبیان-مورد5در لینک های روز)
از تک تک این عزیزان تشکر بعمل می آورم.
برای استفاده ی درست از خدمات به نکات زیر توجه کنید:
1-دیکشنری آنلاین
این دیکشنری برای لغت است و چندان برای ترجمه ی جمله مناسب نیست و انگلیسی به فارسی است.
2-اوقات شرعی
این از خدماتی است که وبلاگ در اختیار شما قرار داده و به صورت دقیق نیست و ممکن است که چند دقیقه خطا داشته باشد.
3-ساعت
این ساعت توسط شرکتی که کد را تنظیم کرده ساخته و تنظیم شده.
و به زودی
چت روم(احتمال خیلی خیلی کم) و آب و هوا به وبلاگ خواهد آمد.
با تشکر-یحیی